سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

رد دلائل اهل سنت «2» - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

1ـدعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله مستجاب شد و على که محبوب‏تر از همه بوده بلا فاصله خداوند او را حاضر گردانید.

2ـدعاى پیغمبر مردود شد و على علیه السلام تصادفا آنجا آمد.

3ـخدا با اینکه کسانى را بهتر از على داشت مع الوصف على علیه السلام را فرستاد.

4ـخدا فاضل و مفضول نمى‏شناخت و همینطور بیحساب على علیه السلام را فرستاد.

اى اسحاق اگر احتمال اول را بپذیرى که مقصود ما حاصل است و از سه احتمال دیگر هر کدام را جرأت دارى و از کفر و گمراهى آن نمیترسى انتخاب کن (14) .

اسحاق مدتى سر بزیر افکند و سپس همان آیه ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا (15) را پیش کشید و از اینکه خدا ابو بکر را رفیق و همصحبت پیغمبر خوانده است خواست فضیلتى براى ابو بکر بتراشد.

مأمون با چهره تعجب آمیز گفت سبحان الله تا چه اندازه پایه دانش و اطلاع تو بلغت،سست و ضعیف است؟مگر حتما صاحب بکسى گفته میشود که در ردیف هم صحبت خود یا همعقیده با او یا از نظر شخصیت از سنخ او باشد؟مگر قرآن از رفاقت یک نفر کافر با مؤمن خبر نمیدهد آنجا که فرماید:

قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت بالذى خلقک من تراب (16) مصاحب او در حالیکه با او محاوره و جدال میکرد گفت آیا کافر شدى بآنکسى که ترا از خاک آفرید؟)

سپس گفت:اما جمله ان الله معنا که براى دلدارى ابو بکر گفته شده است‏در اثر حزن و اندوه او بوده است اکنون بگو ببینم این حزن و پریشانى ابو بکر عمل خوب و طاعت بود یا عمل بدو معصیت؟

اگر طاعت و خوب بود چرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از آن ممانعت میکرد و اگر معصیت و بد بود پس چه فضیلتى در این مصاحبت براى ابو بکر میتوان قائل شد؟گذشته از این خداوند در غار آرامش خود را بر که فرستاد؟اسحاق گفت بر ابو بکر زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از آن بى نیاز بود.

مأمون گفت بگو ببینم آنجا که خداوند فرماید:و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین،ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین (17) .

(روز حنین وقتى که از زیادى عده خودتان خوشتان آمد ولى آن زیادى هیچ سودى بشما نبخشید و زمین با آن پهناورى بر شما تنگ شد و شما از پیش دشمن فرار کردید و بعد از آن خدا آرامش خود را برسول خود و بر مؤمنین فرو فرستاد.) اولا فراریها چه کسانى بودند و باز ماندگان چه کسانى،ثانیا سکون و آرامش بر چه اشخاصى نازل شد؟

مگر نه اینست که ابو بکر و عمر جزو فراریها و على و عباس و پنج نفر دیگر با پیغمبر صلى الله علیه و آله باز مانده بودند و على علیه السلام به تنهائى شمشیر میزد و عباس هم مهار مرکب رسول خدا را گرفته و آن پنج نفر نیز اطراف پیغمبر پروانه وار دور میزدند؟مگر نه اینست که خداوند میفرماید آرامش خود را به پیغمبر و مؤمنین که همین هفت نفر بودند فرو فرستادم پس چطور رسول خدا صلى الله علیه و آله در آنجا از سکون و آرامش الهى بى نیاز نبود و چرا ابو بکر شایستگى این آرامش را پیدا نکرد؟اکنون بگو ببینم کسى که در چنان معرکه‏اى بدون کمترین ترس و لرزى یکتنه با آن گروه انبوه بجنگد و لطف و آرامش الهى شامل حالش شود افضل است یا کسیکه در غار با وجود پیغمبر شایستگى بهره‏مند شدن از آرامشى که بآنحضرت نازل شده است نداشته باشد؟

آیا کسى که شب هجرت را در بستر پیغمبر خوابید و با کمال میل و اخلاص‏جان خود را براى سلامت و نجات آنحضرت بخطر انداخت افضل است یا کسى که در غار با وجود اینکه رسول خدا در کنارش بود میترسید و اندوهگین بود؟

باز مأمون گفت اى اسحاق آیا حدیث ولایت را (من کنت مولاه فعلى مولاه) قبول دارى؟

اسحاق گفت بلى!مأمون پرسید در اینصورت على علیه السلام بر ابو بکر و عمر اولویت پیدا نمیکند؟

اسحق گفت مردم میگویند این جمله بوسیله زید بن حارثه گفته شده است!

مأمون پرسید پیغمبر صلى الله علیه و آله کجا این خبر را گفته است؟اسحاق پاسخ داد در حجة الوداع.

مأمون پرسید زید کجا کشته شده است؟اسحاق گفت سال هشتم هجرى در جنگ موته.

مأمون پرسید مگر جنگ موته پیش از حجة الوداع نبود؟اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت پس چگونه ممکن است این جمله بوسیله زید بن حارثه گفته شود؟

سپس مأمون گفت اى اسحاق آیا حدیث منزلت (انت منى بمنزلة هارون من موسى...) را صحیح میدانى؟اسحاق گفت بلى!

مأمون گفت آیا هارون برادر پدر و مادرى موسى نبود؟اسحاق گفت چرا!

مأمون گفت على هم همینطور بود؟

اسحاق گفت نه زیرا پدر على علیه السلام ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود یعنى پدر و مادرش غیر از پدر و مادر پیغمبر بود.

مأمون گفت هارون پیغمبر هم بود آیا على علیه السلام نیز پیغمبر بود؟اسحاق گفت نه.

مأمون گفت در اینصورت على از چه راهى مانند هارون بود آیا هارون خصوصیت دیگرى هم داشته است؟

اسحاق گفت موسى هارون را در زمان حیات خود یعنى همان وقتى که بمیقات میرفت بر تمام پیروان خود جانشین نمود ولى پیغمبر در جنگ تبوک على علیه السلام‏را فقط بر عده‏اى از ناتوانان و زنان و کودکان که در مدینه مانده بودند جانشین خود نمود!

مأمون گفت آیا موسى هنگام رفتن بمیقات گروهى را نیز همراه خود برد یا نه؟

اسحاق گفت بلى عده‏اى را برد.

مأمون گفت مگر موسى هارون را براى تمام پیروان خود حتى بآنها که برده بود جانشین قرار نداده بود؟اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت همین مسأله در باره على علیه السلام نیز صادق است او جانشین پیغمبر براى همه مسلمین بود چه نزد عده‏اى که در مدینه بودند مانده باشد و چه دور از عده‏اى که همراه رسول خدا بودند قرار گیرد.

اسحاق عاجز و درمانده شد و مأمون تا اینجا تمام فقها و علماى حدیث را از هر دلیلى تهیدست نمود و اشتباه آنانرا از مغز و ذهنشان بیرون آورد آنگاه با دانشمندان کلام وارد گفتگو شد و در اینجا نیز اختیار پرسش را بدست آنها داد یکى از آنها پرسید:آیا امامت على علیه السلام مانند سایر واجبات بما نرسیده است؟

مأمون گفت چرا آنشخص پرسید پس چرا اختلاف فقط در امامت على است و در سایر واجبات اختلافى مشاهده نمیشود؟

مأمون گفت براى اینکه هیچیک از واجبات مثل خلافت مورد توجه و رغبت نبوده و بود نبود سایر واجبات بسود و زیان کسى تمام نمیشود اما خلافت ریاست و فرمانروائى است و هر نفسى طالب آنست و بسیار فرق است بین نماز گزاردن و رئیس قومى بودن.

دیگرى گفت از رسول اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده است که فرمود:اجماع مسلمین هر چه را نیک بدانند نزد خدا نیک است و هر چه را بد و زشت بدانند نزد خدا زشت است!

مأمون گفت مقصود پیغمبر در این حدیث باید یکى از دو احتمال زیر باشد.

منظور از اجماع یا اتفاق کل مسلمانان است که البته چنین امرى غیر ممکن است زیرا هر کسى باختلاف ذات خود با دیگرى یکنوع سلیقه و فکرى دارد و یا مراد عقیده گروهى از مسلمین است در اینصورت اختلاف میان گروههاى مختلفه‏وجود خواهد داشت چنانکه شیعه على علیه السلام را مولا و مقتدا میداند و شما دیگران را (18) .

دیگرى گفت اى خلیفه آیا میتوان معتقد بود باینکه اصحاب محمد صلى الله علیه و آله همگى خطا کرده باشند؟

مأمون گفت اینجا محل خطا نیست چون بعقیده شما آنها امامت را نه از جانب خدا میدانستند و نه از جانب پیغمبر در اینصورت امامت نه واجب خواهد بود (زیرا حکم خدا نیست) و نه سنت (زیرا پیغمبر هم که خلیفه معین نکرده) پس چیزى که نه واجب است و نه سنت آنرا جز بدعت نمیتوان نامید که بدتر از خطا است زیرا در خطا جاى عفو است ولى در بدعت جاى عفو نیست .

یکى دیگر از اصحاب کلام گفت اگر تو مدعى امامت على هستى شاهد بیاور چون مدعى باید گواه و بینه داشته باشد.

مأمون گفت من مدعى نیستم بلکه مقر و معترف بامامت على علیه السلام هستم مدعى کسانى هستند که خود را در نصب و عزل خلیفه صاحب اختیار میدیده‏اند آنها باید شاهد بیاورند ولى چون بعقیده شما همه صاحب اختیار و در نتیجه همه مدعى بوده‏اند و از طرفى شاهد باید غیر از مدعى باشد از اینرو باید از غیر امت پیغمبر صلى الله علیه و آله شاهد بیاورند و متأسفانه این کار عملى نیست.

مباحثات دیگرى نیز میان مأمون و دانشمندان کلام واقع شده است که مأمون همه را پاسخ داده و بالاخره همه علماى حدیث و کلام را مجاب و محکوم ساخته است (19) .

دانشمند معتزلى ابى عثمان عمرو بن بحر الجاحظ که از علماء و محققین اهل سنت است اگر چه در پاره موارد مانند ابن ابى الحدید طرفدارى از شیخین نموده است ولى رساله جداگانه‏اى نوشته و دلائلى آورده است که پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله جانشین او على بن ابیطالب است نه ابو بکر،و على بن عیسى اربلى آنرا در کتاب خود (کشف الغمه) آورده است و ما براى تکمیل مباحث این فصل ذیلا بطور اختصار آنرا مینگاریم

خلاصه سخنان جاحظ چنین است که میگوید دو فرقه اسلام (سنى و شیعه) با هم اختلاف داشته یکى از آنها میگوید چون پیغمبر صلى الله علیه و آله رحلت فرمود جانشینى براى خود تعیین نکرد و امت را اختیار داد که هر که را خواستند براى جانشینى انتخاب کنند و مردم هم ابو بکر را انتخاب کردند و گروه دیگر معتقدند که رسول اکرم صلى الله علیه و آله على را بجانشینى خود تعیین کرد و او را براى پس از خود پیشواى مسلمین قرار داد و هر یک از این دو گروه ادعاى حقانیت خود را میکنند و چون ما چنین دیدیم هر دو فرقه را نگهداشتیم تا با آنها بحث کنیم و حق را از باطل باز یابیم و از همه آنها پرسیدیم آیا مردم از داشتن یک والى براى اداره کردن امورشان و جمع آورى زکوة اموال و تقسیم آن میان مستحقین و همچنین براى قضاوت میان آنها و استرداد حق مظلوم از ظالم و اقامه حدود و بطور کلى براى حفظ دین ناچارند یا خیر؟همه گفتند بلى ناچارند.

باز از آنها پرسیدیم که آیا مردم مجازند که بدون نظر و توجه بکتاب خدا و سنت پیغمبرشان کسى را براى خود والى کنند؟گفتند خیر مجاز نیستند.

آنگاه از همه آنها پرسیدیم آن اسلامى که خداى تعالى بقبول آن دستور داده است کدام است؟

گفتند اسلام اداى شهادتین است و اقرار بدانچه از جانب خدا به پیغمبر آمده و نماز و روزه و حج بشرط استطاعت و عمل بقرآن و حرام دانستن حرام آن و حلال دانستن حلال آن.

باز از آنها پرسیدیم آیا خدا را بندگان نیکى در میان مخلوقاتش هست که آنها را برگزیند و اختیار کند؟

گفتند بلى.پرسیدیم بچه دلیل؟گفتند خداوند در قرآن فرماید:و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة من امرهم.سپس از آنها پرسیدیم نیکان‏چه کسانى‏اند؟گفتند پرهیزکارانند .گفتم بچه دلیل؟گفتند فرمایش خداوند است که:ان اکرمکم عند الله اتقیکم.

گفتیم آیا خدا را میرسد که از میان پرهیزکاران هم بهترین آنها را برگزیند؟گفتند بلى مجاهدین را که با مال و جانشان جهاد میکنند بدلیل قول خداوند تعالى که فرماید:فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة.

سپس گفتیم آیا خدا را نیکانى از مجاهدین هم هست؟همه گفتند بلى کسانى از مجاهدین که بجهاد سبقت گیرند از بقیه برترند بدلیل آیه:لا یستوى منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل.

ما این سخنان را از آنها قبول کردیم زیرا هر دو گروه در آنها وحدت نظر داشتند و تا اینجا دانستیم که بهترین مردم سبقت کنندگان در جهادند.

باز از آنها پرسیدیم که آیا خدا را فرقه‏اى هم هست که بهتر از آنها باشد؟

گفتند بلى آنهائى که در جهاد رنج و تعب زیاد تحمل کردند و طعن و ضرب و قتلشان در راه خدا بیشتر از دیگران بود بدلیل آیه فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره.

ما هم این سخن را از آنها قبول کردیم و دانستیم و شناختیم که بهترین نیکان کسانى‏اند که رنج و تعب آنها در جهاد فزونتر و جانفشانیشان در راه خدا بیشتر و از دشمنان زیاد کشنده باشند. (این مطلب که معلوم شد) از آنها در باره این دو مرد یعنى على بن ابى طالب و ابو بکر پرسیدیم که کدامیک از آندو تن رنج و تعبش در جنگ بیشتر و بلاء و گرفتاریش در راه خدا فزون‏تر بود؟هر دو فرقه اجماع کردند که على بن ابیطالب طعن و ضربش بیشتر و جنگش شدیدتر بود و او همیشه از دین خدا و از پیغمبر دفاع میکرد بنا بر این از آنچه گفتیم ثابت شد که باجماع هر دو گروه و بدلالت کتاب و سنت على علیه السلام افضل است.

باز از آنها سؤال کردیم که از متقین کدام بهتراند؟گفتند آنها که از پروردگارشان میترسند چنانکه خداوند فرماید:اعدت للمتقین الذین یخشون ربهم سپس از آنها پرسیدیم چه کسانى از خدا میترسند؟

گفتند علماء بدلیل آیه:انما یخشى الله من عباده العلماء.باز از آنهاپرسیدیم که داناترین مردم کیانند؟گفتند آنکه داناتر باشد بعدل،و هدایت کننده‏تر باشد بسوى حق و سزاوارتر باشد باینکه متبوع باشد نه تابع بدلیل فرمایش خداى تعالى:یحکم به ذوا عدل منکم که حکومت را بصاحبان عدل قرار داده است.

ما این سخن را نیز از آنها قبول کردیم و سپس پرسیدیم که داناترین مردم بعدل کیست؟گفتند آنکه بیشتر دلالت کند بعدل.پرسیدیم چه کسى از مردم بعدل بیشتر دلالت میکند گفتند آنکه بیشتر بحق هدایت میکند و شایسته‏تر باشد که متبوع گردد نه تابع بدلیل قول خداى تعالى :افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى. (آیا آنکه بسوى حق هدایت میکند براى متابعت سزاوارتر است یا آنکه خود راه را نمیداند مگر اینکه هدایت شود) .

بنا بر این کتاب خدا و سنت پیغمبر و اجماع هر دو فرقه دلالت میکنند بر اینکه افضل امت پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله على بن ابیطالب است زیرا که جهادش از همه بیشتر است در نتیجه از همه اتقى است و چون اتقى است پس اخشى است و چون اخشى است لذا از همه اعلم است و چون اعلم است پس،از همه بیشتر بعدل دلالت میکند و چون اعدل است پس بیشتر از همه،امت را بسوى حق دعوت مینماید و در نتیجه سزاوارتر است که متبوع و حاکم باشد نه تابع و محکوم . (20)

پى‏نوشتها:

یعنى على علیه السلام مانند ابوبکر نبود که در غار دلش بلرزد از ترس(مشرکین مکه) و روز بدر در سایبان پنهان شود و جنگ نکند.

(11) سوره نساء آیه 95

(12 و 13) سوره هل اتى آیه 8 و 9

(14) حدیث مرغ بریان در کتب عامه من جمله در مناقب ابن مغازلى ص 156ـو ینابیع المودة ص 56 نقل شده است.

(15) سوره توبه آیه 40

(16) سوره کهف آیه 37

(17) سوره برائت آیه 25 و 26

(18) باز هم حقانیت و استحقاق على علیه السلام براى جانشینى پیغمبر صلى الله علیه و آله از سخن آنان اثبات میشود زیرا تنها کسى که تمام مسلمین(اعم از شیعه و سنى) بر او اتفاق کرده‏اند على علیه السلام است ولى دیگران فقط مورد قبول اهل سنت بوده و شیعیان آنها را قبول ندارند.

(19) عیون اخبار الرضا باب 44ـعقد الفرید جلد 2 ص 125

(20) کشف الغمه ص 12ـ 13




تاریخ : یکشنبه 89/6/21 | 1:40 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.